The strangest people in the world
The strangest person in the world 😳
. Peter Gonzalez
You have probably all heard the story of the demon and the darling. But did you know that this beautiful story is inspired by a true story?
Peter Gonzalez was born in 1537 in Tenerife, Spain. He was an unusual child and his whole body was covered with hair from an early age. At that time, everyone was surprised and terrified to see this child and did not know that this child has only a simple disease that causes a lot of hair to grow on his body.
همچنین پدر و مادر او که فکر میکردند بچه آنها یک بچه نفرین شده است، وقتی پتروس ده ساله شد او را به یک دزد دریایی فرانسوی فروختند. این دزد دریایی از دیدن این بچه شگفت زده شد و او را به هنری دوم “شاه فرانسه” پیشکش کرد. بعد از آن، شاه متوجه شد که این بچه عجیب و غریب، بسیار باهوش است و به سرعت در حال یادگیری زبان فرانسوی است و به همین دلیل دستور داد تا بچه را تحت آموزش و تحصیلات عالی قرار دهند.
وقتی شاه هنری از دنیا رفت، همسر شاه از پتروس مراقبت کرد و حتی کاری کرد تا او ازدواج هم بکند. پتروس با یک زن زیبا به نام کاترین ازدواج کرد و جالب این است که با همدیگر خیلی خوشحال بودند و صاحب ۷ بچه شدند. ۴ تا از بچهها مانند پدرشان پر از مو بودند.
بعد از اینکه ملکه از دنیا رفت، پتروس و خانواده اش به پارما رفتند و بعد از آنجا هم به ویتِربو رفتند و در نهایت پتروس در همانجا در سن ۸۱ سالگی از دنیا رفت.
اگرچه پتروس یک مرد خوب و با شخصیت بود، اما خیلی در آن زمان او را یک موجود شیطانی و یا چیزی شبیه به آن میدانستند و با همه این حرفها، داستان او بود که باعث شد دکترها بر روی این بیماری کار کنند.
۲. فرانچسکو لِنتینی
فرانچسکو لِنتینی در سال ۱۸۸۹ در ایتالیا به دنیا آمد و در اصل باید یک برادر دوقلو میداشت. اما یک اتفاقی در دوران بارداری مادرش افتاد و یک پای دیگر به بدن فرانچسکو اضافه شد و او با سه پا به دنیا آمد.
چون پدر و مادر فرانچسکو ۱۱ بچه دیگر هم داشتند، نمیخواستند بچهای با این شرایط را بزرگ کنند. برای همین بچه را به خاله اش سپردند و این خاله هم فرانچسکو را به یتیم خانه بچههای معلول فرستاد.
وقتی فرانچسکو در آنجا بچههای معلول دیگر را دید، روحیه گرفت و فهمید که اینجا برای او آخر دنیا نیست و میتواند هنوز هم از دنیا لذت ببرد و همانجا بود که تصمیم گرفت که چگونه از بدنش برای پیشرفتش استفاده کند.
او یاد گرفت که چگونه با سه تا پا دوچرخه سواری کند و فوتبال بازی کند و آنقدر کارش خوب بود که در سن ۸ سالگی به آمریکا رفت و در سیرک مشغول به کار شد. او در کارش خیلی موفق بود و نمایش مرد سه پا در آمریکا بسیار معروف شد.
فرانچسکو تصمیم گرفت تا به افرادی مانند خودش کمک کند. برای همین زندگینامه خودش را به صورت کتاب در آورد و به انسانهایی شبیه خودش، راه مبارزه با سختیهای دنیا را نشان داد.
او در سن ۳۰ سالگی شهروند آمریکا شد و با زنی به نام ترسا ماری ازدواج کرد. آنها زندگی بسیار خوبی داشتند و صاحب ۴ فرزند سالم شدند. فرانچسکو هم تا آخر عمرش در سیرک نمایش اجرا کرد و در نهایت در سن ۷۷ سالگی در گذشت و به همه کسانی که درباره او میشنوند یاد داد تا هیچ وقت در زندگی تسلیم نشوند.
۳. بچه نابغه
کریستین هنریک هینیکن که هنوز هم او را اعجوبه بچهها میدانند، در سال ۱۷۲۱ در شهر لوبک آلمان متولد شد. پدر او یک مهندس بود و مادر او یک شیمیدان و چیزی که او را از بقیه بچهها متمایز میکرد، نبوغ بسیار بالای او از همان بچگی بود.
کریستین از سن ده ماهگی میتوانست صحبت کند و تقریبا جملههای کاملی را هم میگفت و حافظه بسیار بالایی داشت و به گفته شاهدان، او میتوانست در سن ۱ سالگی لاتین را هم بخواند. او در سن ۳ سالگی توضیح کاملی را درباره تاریخ آلمان داد و همه را با دانش خودش شگفت زده کرد.
اما متاسفانه این نابغه کوچک از بیماری سیلیاک رنج میبرد و، چون پدر و مادر او در آن زمان از این بیماری خبر نداشتند، به او غذاهای غلاتی دادند که همین کار منجر به مرگ او در سن ۴ سالگی شد و گفته میشود که دنیا کسی فراتر از انیشتین را از دست داده.
۴. زوج غول پیکر
آنا هِینینگ سوآن در سال ۱۸۴۶ در کانادا متولد شد. خواهر و برادرهای او، قدی متوسط داشتند. اما او با بقیه فرق داشت و در سن ۱۵ سالگی، ۲۰۷ سانتی متر قد داشت.
وقتی او ۲۵ ساله شد، عاشق یک هنرمند سیرک به نام مارتین بِیتس شد. مارتین هم مانند آنا، در یک خانواده قد متوسط به دنیا آمد و وقتی ۱۴ ساله شد، قدش به ۲۰۶ سانتی متر میرسید.
وقتی مارتین و آنا همدیگر را دیدند، سریعا عاشق هم شدند و جالب است بدانید که قد مارتین در آن زمان به ۲۳۱ سانتی متر میرسید. دیوانه کنندهتر این است که طبق گفته شاهدان، قد آنا از مارتین بلندتر بوده.
آنها با یکدیگر ازدواج کردند و دو بار سعی کردند تا بچه دار شوند. اما متاسفانه دخترشان که تقریبا هشت کیلو بود، بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت. دفعه بعد هم صاحب یک پسر شدند که ۱۰ کیلو وزن داشت؛ اما آن هم ۱۱ ساعت بعد از زایمان دوام نیاورد.
در سال ۱۸۸۸ آنا بر اثر حمله قلبی از دنیا رفت. مارتین هم در سال ۱۸۹۷ با یک زن با قد معمولی ازدواج کرد و ۲۰ سال بعد درگذشت.
اگرچه آنا و مارتین یک زوج غول پیکر بودند، اما اطرافیان آنها نه به خاطر جثه آنها بلکه به خاطر استعدادشان در بازیگری و موسیقی به یاد دارند.
. مرد بیست و چهار شخصیتی
“ویلیام استنلی میلیگان” در سال ۱۹۵۵ در فلوریدا آمریکا به دنیا آمد و یک بیماری نادر روانی داشت که باعث میشد تا ۲۴ شخصیت کامل را در خودش داشته باشد که هیچکدام مسئول رفتار یکدیگر نبودند. این شخصیتها مرد و زن، کودک و بزرگ و حتی شخصیتهایی که لهجه داشتند بودند و ویلیام فقط قدرت کنترل شخصیت خودش “بیلی” را داشت.
در بین شخصیتهای او، شخصیتهای بسیار قویی بودند که در مورد بقیه شخصیتها میدانستند و حتی قدرت کنترل و سرکوب کردن آنها را داشتند. بعضی از این شخصیتها به بیلی کمک فراوانی کردند؛ اما بعضیها شیطان صفت بودند و دوتا از شخصیتهای او، جرمهایی از قبیل سرقت و آدم ربایی را انجام دادند و باعث شدند تا بیلی دستگیر شود.
بعد از دستگیر شدن و معاینه بر روی او، قاضی به جای زندان او را به بیمارستان روانی فرستاد تا درمان شود. درنهایت بیلی درمان شد و فقط یک شخصیت داشت؛ اما داستان او نقطه اثرگذاری بسیاری از فیلمها و داستانها شد.
۶. دختر شتر مانند
اِلا هارپر در سال ۱۸۷۰ در تنسی آمریکا متولد شد. او صورت بسیار زیبایی داشت؛ اما در نگاه اول، همه بیماری عجیب او را میدیدند. الا با زانوهای برعکس به دنیا آمده بود که خلاف جهت زانوهای معمولی خم میشدند و تنها راه برای راه رفتن او، چهار دست و پا رفتن بود.
وقتی او ۱۲ ساله شد به یک سیرک پیوست و از آنجا به دختر شتر مانند معروف شد. او در تمام تبلیغات سیرک، زن زیبایی نشان داده میشد که مانند شتر راه میرود. اگرچه این مریضی یک بدشانسی برای او بود، اما خب از طرف دیگر او در آن زمان ۲۰۰ دلار در هفته کار میکرد.
او در ۱۶ سالگی اجرا در سیرک را رها کرد و به مدرسه رفت و در سن ۳۵ سالگی ازدواج کرد. او به سرعت باردار شد، اما متاسفانه دختر او به علت نامعلوم در سن یک سالگی درگذشت.
وقتی اِلا ۴۸ ساله شد، به همراه همسرش یک دختر تازه به دنیا آمده را به فرزند خواندگی گرفتند، اما متاسفانه این دختر هم بعد از ۳ ماه درگذشت و سه سال بعد از این ماجرا هم الا بر اثر سرطان روده از دنیا رفت.
۷. دوقلوهای مرموز
"John and Jennifer Gibbons" were twins born in 1963 in Barbados, UK. They were very quiet as children and did not talk much to anyone. Afterwards, their parents realized that their children were not dumb and could speak. But they only talked to each other, and they spoke in a certain language that only they understood.
Their parents tried to separate the two girls and sent them to separate schools to force them to communicate with other people. But that ruined it, and when the girls returned home, they began to protect each other from the outside world.
At Christmas 1979, their parents gave each girl a diary, and the two quickly and mysteriously began writing in it. They wrote weird and scary stories about people who committed horrible crimes, and after a while they started committing some crimes themselves, such as setting fire and attacking people.
Eventually they were arrested and their judge decided to send them to a psychiatric hospital for treatment. Although the two girls were separated in a psychiatric hospital, the doctors were shocked by the same actions they performed while separating from each other. They moved exactly like each other and stood at a certain time and at a certain point in the cells.
After a while, a journalist named Marjorie Wallace was found and fought for the two girls until they were taken to a regular hospital. Before moving, Jennifer told Marjorie that one of us twins had to die. He said they decided to let one of them die so that the other could live an independent and social life like an ordinary human being. Jennifer eventually decided to sacrifice her life and died at the age of 29.
The researchers concluded that Jon and Jennifer had a strange and difficult relationship with love and hate for each other, and as expected, after Jennifer died, Jon became a completely normal person. He started working and is still alive and living an independent life with his parents.